یک مرد، یک خرس
نویسنده:
مسعود جعفری جوزانی
امتیاز دهید
سرآغاز داستان:
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیشکی نبود.
توی این دنیای کوچیک هیشکی به هیشکی که هر کسی با چشم و دل خودش زندگی میکنه و راه خودشو می ره و ساز خودشو می زنه، توی شهر تهرون که بیشتر آدماش روی گسل خونه ساختن و برا یه لقمه نون قیل و قال راه انداختن، یعنی توی شهری که سگ صاحبشو نمی شناسه و هر آدمیزادی که دستش برسه کلاه همسایه شو برمیداره و سر برادر خودش می ذاره، توی شهر دود و وانت یک مردی بود، یک خرسی داشت.
حالا اسم مرد چی بود، یا اصلا اسمی داشت یا نداشت، خدا می دونه. اما از آنجا که هزاران سال است رسم شده که هر کس یا هر چیزی باید اسمی داشته باشه مردم مرد را به اسم «لم لعلی» میشناختند. آخر «لم لعلی» تنها کلمه ای بود که میشد از حرفهای مرد فهمید یک وقت فکر نکنید «لم لعلی» لال بود، ها ! نه! او حرف دیگران را به راحتی می شنید و می فهمید. و با خرس به خوبی حرف میزد اما از حرفهای او غیر از خودش و خرسش هیچ کس سر در نمی آورد. اگر کسی از او می پرسید که پدر و مادرش کیه؟ او خرسش را نشان می داد. اگر سئوال میشد که از کجا آمده، به زبان خرسی چیزهایی می گفت و به دار و درخت اشاره می کرد. بعضی ها می گفتند که او از کوه آمده. بعضی دیگر می گفتند که از دهن آدم درست و حسابی شنیده اند که خرسه مرد را وقتی طفلی بوده در جنگل پیدا کرده و مثل بچه خودش بزرگ کرده است...
بیشتر
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیشکی نبود.
توی این دنیای کوچیک هیشکی به هیشکی که هر کسی با چشم و دل خودش زندگی میکنه و راه خودشو می ره و ساز خودشو می زنه، توی شهر تهرون که بیشتر آدماش روی گسل خونه ساختن و برا یه لقمه نون قیل و قال راه انداختن، یعنی توی شهری که سگ صاحبشو نمی شناسه و هر آدمیزادی که دستش برسه کلاه همسایه شو برمیداره و سر برادر خودش می ذاره، توی شهر دود و وانت یک مردی بود، یک خرسی داشت.
حالا اسم مرد چی بود، یا اصلا اسمی داشت یا نداشت، خدا می دونه. اما از آنجا که هزاران سال است رسم شده که هر کس یا هر چیزی باید اسمی داشته باشه مردم مرد را به اسم «لم لعلی» میشناختند. آخر «لم لعلی» تنها کلمه ای بود که میشد از حرفهای مرد فهمید یک وقت فکر نکنید «لم لعلی» لال بود، ها ! نه! او حرف دیگران را به راحتی می شنید و می فهمید. و با خرس به خوبی حرف میزد اما از حرفهای او غیر از خودش و خرسش هیچ کس سر در نمی آورد. اگر کسی از او می پرسید که پدر و مادرش کیه؟ او خرسش را نشان می داد. اگر سئوال میشد که از کجا آمده، به زبان خرسی چیزهایی می گفت و به دار و درخت اشاره می کرد. بعضی ها می گفتند که او از کوه آمده. بعضی دیگر می گفتند که از دهن آدم درست و حسابی شنیده اند که خرسه مرد را وقتی طفلی بوده در جنگل پیدا کرده و مثل بچه خودش بزرگ کرده است...
آپلود شده توسط:
ملا ممدجان
1402/12/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی یک مرد، یک خرس
توسط آدمای کینه ای و سودطلب اذیت میشن و چقدر درک نمیشن:)